دستکشهای رها شده
ابتدای شیوع کورونا بود. اسفند نود و هشت. موضوعی خیلی اذیتم میکرد و اون دیدن دستکشهای یک بار مصرفی بود که کف خیابان رها شده بودند.

با دیدن مکرر این تصویر با خودم فکر می کردم که چرا یک فرد راضی میشه دستکش آلوده رو کف زمین بندازه و بره.
جای خالی تفکر سیستمی رو کامل حس میکردم. منظورم از تفکر سیستمی اینه که اون فرد با کمی زمان و دقت متوجه میشه که اگر ذستکشش آلوده باشه و باعث بیماری یا شیوع بیشتر کورونا بشه، در نهایت خودش ضرر میکنه و به واسطهی این شیوع بیشتر احتمال ابتلای خودش بیشتر میشه.
روزهای زیادی با دیدن این تصویر فکرم درگیر میشد و مهمتر اینکه با حودم میگفتم من هیچ وقت چنین کاری نمیکنم و به نظرم این چزو بدیهیاته.
واقعیتش هم همینه و من تقریبا با اطمینان میتونم بگم هیچ وقت یادم نمیاد زبالهای با این حد از امکان آسیب رو رها کرده باشم.
گذشت…
عید شد و تبلیغات بسیار زیادی برای در خانه ماندن و عدم مسافرت رفتن افراد جامعه شروع شد.
از طرفی مدت زیادی بود که خانواده همسرم رو ندیده بودیم و دلمون براشون تنگ شده بود.
هرچی با خودم کلنجار رفتم، نتونستم حودم رو قانع کنم که در منزل بمونم. وسایل یک سفر بلند مدت رو آماده کردیم و به دیدن شون رفتیم.

اما قبل از سفر یک دفعه نکتهی مهمی توجهم رو جلب کرد:
سفر رفتن من درسسسسست مثل دستکش انداختن دیگران یک جور سیستمی فکر نکردن بود.
گرچه هزاران توجیه برای خودم چیده بودم و سعی می کردم خودم رو قانع کنم. اما در مقابل وجدانم می دونستم که همه ی این ها بهونه است و کار من چیزی جر عدم تفکر سیستمی نیست.
من اون سفر رو رفتم. اماااااا:
با خودم قرار گذاشتم که اگر دوباره دستکشی در خیابان دیدم ایراد نگیرم و نگاهم رو به خودم بندازم.
قطعا اگر من (در عمل) نگاه سیستمی داشتم کائنات اون دستکش ها رو در مقابل دیدگان من قرار نمی داد.
باز هم مثل همیشه و به قول مولونا:
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی.